دهی است از دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 22000 گزی جنوب خاور رودسر و 3000 گزی جنوب شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگه، معتدل مرطوب و سکنۀ آن 250 تن که شیعی مذهبند و به لهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه سیاهکلرود تأمین میشود و محصول آن برنج، چای، مرکبات، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. مالکان و گله داران در تابستان به ییلاق جواهردشت و اشکور وسطی میروند. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 22000 گزی جنوب خاور رودسر و 3000 گزی جنوب شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگه، معتدل مرطوب و سکنۀ آن 250 تن که شیعی مذهبند و به لهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه سیاهکلرود تأمین میشود و محصول آن برنج، چای، مرکبات، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. مالکان و گله داران در تابستان به ییلاق جواهردشت و اشکور وسطی میروند. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان زانوسرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 44000 گزی جنوب نوشهر و 9000 گزی پول. محلی کوهستانی، سردسیر و سکنۀ آن 120 تن است که شیعی مذهبند و به لهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، ارزن و شغل اهالی زراعت است. زمستان عده ای جهت تأمین معاش به حدود شوسۀ چالوس میروند. بین این ده و زانوس معصوم زاده ای وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان زانوسرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 44000 گزی جنوب نوشهر و 9000 گزی پول. محلی کوهستانی، سردسیر و سکنۀ آن 120 تن است که شیعی مذهبند و به لهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، ارزن و شغل اهالی زراعت است. زمستان عده ای جهت تأمین معاش به حدود شوسۀ چالوس میروند. بین این ده و زانوس معصوم زاده ای وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
بزرگ. گرامی سرور. ارجمند: چو تخت آرای شد طرف کلاهش ز شادی تاج سر میخواند شاهش. نظامی. از پی آن گشت فلک تاج سر. نظامی. ، تاج سر بودن. بزرگ و مافوق و سرور بودن: کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن که زیب تخت و سزاوار ملک و تاج سری. حافظ
بزرگ. گرامی سرور. ارجمند: چو تخت آرای شد طرف کلاهش ز شادی تاج سر میخواند شاهش. نظامی. از پی آن گشت فلک تاج سر. نظامی. ، تاج سر بودن. بزرگ و مافوق و سرور بودن: کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن که زیب تخت و سزاوار ملک و تاج سری. حافظ